جدول جو
جدول جو

معنی یک او - جستجوی لغت در جدول جو

یک او
آبیاری اول زمین و مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک سو
تصویر یک سو
در یک کنار، جدا
یک سو شدن: کنایه از به کنار شدن، کنار رفتن، به دست آوردن برائت
یک سو کردن: کنایه از کنار گذاشتن، جدا کردن، یکسره کردن، برای مثال هرچه باداباد حرفی چند می گویم به او / کار خود در عاشقی این بار یک سو می کنم (مصطفی میرزا - لغتنامه - یک سو)
یک سو نهادن: کنار گذاشتن، برای مثال جدایی گمان برده بودم ولیکن / نه چندان که یک سو نهی آشنایی (فرخی - ۳۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
(فْرِ / فِ رِ دِ کِ اَوْ وَ)
لومانیانیم. الکتر ساکس متولد بسال 1503 و متوفی به 1554 م
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک روی. مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید. (آنندراج) (غیاث). که نفاق نورزد. که منافق نیست. صدیق. مقابل دورو. (یادداشت مؤلف). متفق. صادق. بی نفاق. بی ریا و درست. (ناظم الاطباء) ، یک نواخت. یک دست. از یک قسم. که همه از یک نوع باشد. (یادداشت مؤلف) ، صاف. (ناظم الاطباء). رجوع به یک روی شود.
- یک رو کردن، کنایه از ترک آشنایی و دوستی کردن باشد. (برهان).
- ، بی خلاف و بی نفاق بودن. (آنندراج). اعادۀ صلح و آسایش نمودن و اتفاق آوردن. (ناظم الاطباء) :
باز می ریزد می خون گرم رنگ آشنای
با حریفان می کنم هرچند یک رو در خمار.
صائب (از آنندراج).
آسیای هرکه از بی آبرویی دایر است
می تواند چون فلک با عالمی یک رو کند.
محسن تأثیر (از آنندراج).
اهل نفاق بودن بدتر ز کینه جویی است
یک رو کنم به هرکس با من کند دورویی.
میرزا اسماعیل ایما (از آنندراج).
- ، تمام کردن کاری و سرانجام دادن آن را و قطع کردن بالکلیه. (آنندراج).
- یک رونشین، که روی به یک سوی نشیند.
- ، کنایه از کسی که از راه و رای و نظر خود روی نگرداند:
بت یک رونشینی باز امشب
در آزارم به یک پهلو فتاده.
سید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
رشتۀ فرد و یکتا و یگانه. (ناظم الاطباء) ، ورق دارای یک خال در پاسور
لغت نامه دهخدا
(یَ جی)
دهی از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی. واقع در هفت هزارگزی شمال خاوری خوی و چهار هزار و پانصد گزی باختر شوسۀ خوی به جلفا. جلگه، معتدل مالاریائی، دارای 553 تن سکنه. آب آن از رود خانه قودوخ بوغان و قطور، محصول آن غلات و پنبه وانگور و زردآلو و کرچک، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی است. و از راه ارابه رو تازه کند به خوی میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تِ ءُ دُ کِ اَوْ وَ)
پادشاه ’ویزیگوتها’ ی اسپانی و نوۀ پسری ’الاریک بزرگ’ بود که در سال 419 میلادی جانشین وی گشت و در سال 451 در تلاشی که برای جلوگیری از هجوم آتیلا می کرد، در میدان ’کاتالونیک’ درگذشت
لغت نامه دهخدا
(پْسا / پِ مِ کِ اَوْ وَ)
فرعون سائیس و منفیس. وی بیست و ششمین سلسلۀ فراعنۀ مصر را بسال 666 قبل از میلاد تأسیس کرد و در 611 قبل از میلاد درگذشت. کار عمده او احیاء قدرت نظامی مصر است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ککلیک اودی
تصویر ککلیک اودی
ترکی آس بویه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید، متفق، بی ریا و درست
فرهنگ لغت هوشیار
یک مرتبه ناگهان یک دفعه غفلتا: مشدی مثل مار بخودش می پیچید نفس نفس می زد یکهوپس افتاد دندانهایش کلید شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک لو
تصویر یک لو
ورق دارای یک خال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک لو
تصویر یک لو
ورقی که یک خال داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک رو
تصویر یک رو
((ی))
صمیمی، خالص، یک دست، یک نواخت، آن که پشت و روی وی یکی باشد
فرهنگ فارسی معین
اندازه حجمی از آب که برای به حرکت در آوردن یک دستگاه شالی
فرهنگ گویش مازندرانی
آب یخ
فرهنگ گویش مازندرانی
مشاجره ی لفظی، یک و دو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب چکیده از ماست یا پنیر
فرهنگ گویش مازندرانی